عشق
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
من در یاهو
 RSS 
اوقات شرعی
جمعه 87 تیر 28 ساعت 12:29 صبحگفتند دیوانه است......

می خواستم زندگی کنم راهم را بستند?

ستایش کردم گفتند خرافات است?

عاشق شدم گفتند دروغ است?

گریستم گفتند بهانه است?

خندیدم گفتند دیوانه است?

دنیا را نگه دارید میخواهم پیاده شوم......

 

کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است
از جواهر خانه ی خالی نگبانی بس است
 
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبرو داری کن ای زاهد، مسلمانی بس است
 
خلق دلسنگ اند و من آیینه با خود می برم
بشکنید ام دوستان! دشنام پنهانی بس است
 
یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد
هفتصد سال است می بارد! فراوانی بس است
 
نسل پشت نسل تنها امتحان پس می دهیم
دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است
 
بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می کنیم!
سفره ات را جمع کن ای عشق! مهمانی بس است!
فاضل نظری

متن فوق توسط: شیما صادقی نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
جمعه 87 تیر 28 ساعت 12:29 صبحچگونه زندگی سپری می شه
Defining How Our Lives Are Spent

Life changes through events
And the choices that we make
Each person touches another
All of this seems to seal our fate

زندگی در خلال لحظه ها در حال تغییر هست

و موقعیت هایی که ما به وجود میاریم

که یه نفر دیگری رو ملاقات کنه

همه این ها به نظر میاد که سرنوشت ماهارو رقم میزنه

و کارمون رو میسازه


 
So is it any wonder
How seemingly
Inconsequential events
Can make an impact in the way we live
Defining how our lives are spent

پس آیا عجیبه که چه جوری در ظاهر یه سری حوادث بی ربط میتونن

باعث برخوردهایی تو زندگی ما بشن و تعیین کنن

که زندگی ما چه جوری سپری بشه


 
The realization of thinking back
Of all the things
That gave our life more meaning

درک و فکر به گذشته و تمام چیزهایی که معنی به زندگی ما داده اند


From all the steps we took
Hopefully
We find no regrets
When we stop and take a look

از تمام اون پله هایی رو که با امید به آینده طی کرده ایم

ما میفهمیم که متاسف و شرمنده نیستیم وقتی میایستیم و یه نگاهی

به گذشته می ندازیم


 
Life"s journey is like tree branches
Each one has a different path

سفر زندگی مث شاخه های درخت میمونه

هر کدوم از اونا به سویی میرن


 
The ones we choose to follow
Does not always seem defined
We never know until we pass
Just what it is that we will find

و اون راهی که ما برای طی کردن انتخاب میکنیم

همیشه آخرش معلوم و معین نیست

ما هیچوقت نخواهیم فهمید مگر این که اونو طی کنیم

و ببینیم چه اتفاقاتی در انتظارمونه


If we chose a different branch
Life may not have been the same

و اگه ما یه راه و شاخه دیگه رو انتخاب میکردیم

شاید نتیجه و زندگیمون این نبود که الان هست

 
We accept the choice
that we made
And journey down the lane

ما قبول داریم که این راه رو خودمون انتخاب کردیم و سفرمون

رو خودمون رقم زده ایم

I have realized that

The good life is inspired by love and guided by knowledge.

من فهمیده ام که

یه زندگی خوب با عشق روح میگیره و با معلومات وعلم

راهنمایی میشه.

and In three words I can sum up everything I"ve learned about life: it goes on.
 
و در سه کلمه من میتونم همه چیزی که از زندگی آموخته ام

جمع بندی کنم.......

ایــــن نیـــــز بــگذرد


متن فوق توسط: شیما صادقی نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
جمعه 87 تیر 28 ساعت 12:28 صبحمادر عزیزم

مادر عزیز در برابرت کویری تشنه هستم
ودر انتظار باران محبتت غنچه ای هستم در دستان گرم تو

که با اشکهای پاکت سیراب می شوم .
در دریای بی کران چشمانت پاکی وعشق را دیده ام و می خواهم

 چون کبوتری سبکبال در پهنه این آسمان پرواز نمایم .

و اکنون از تولد مهر صدای بلبلان ترانه ساز زمین است و

این ترانه نوایی است که قلب های آدمیان را به تپش وا می دارد.
پس مادر ای مهربان ترین پیوند ، هستی ام به عشق تو زنده است

 و رأفتت و شهامتت در قلب انسانیت حک شده است.

و تو را ای ُدرج بینوای  مروارید خِرد
چگونه باید در این بُرهه از زمان نمایان ساخت

که قصه شجاعت و ایمانت از تمام شمع ها فروزان تر است

روزت را همواره ارج می نهیم

و رایحه ایثار و محبتت را در جانمان می ستاییم .



متن فوق توسط: شیما صادقی نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
جمعه 87 تیر 28 ساعت 12:27 صبحقلب مادر
داد معشوقه به عاشـق پیغام * که کــند مــــادر تو با مــن جــنگ

هر کـجا ببیـــندم از دور کـــند * چــهره پرچــیـن و جـبین پر آژنــگ

با نـــگاه غضــب آلـــوده زنــــد * بـــر دل نازک مــن تــــیر خـــدنگ

از در خــــانه مـــرا طــرد کـــند * همچو سـنگ از دهــن قلماسنگ

مادر سـنگ دلـت تا زنده است * شهد در کام من و توست شرنگ

نشــوم یک دل و یک رنگ تو را * تا نســـازی دل او از خـــــون رنـگ

گر تو خواهی به وصالم برسی * باید این سـاعت بی خوف و درنگ

روی و سینه ی تنـــگش بدری * دل بـرون آری از آن سینه ی تــنگ

گرم و خونین به منـش باز آری * تا بـــــرد ز آیــنـه ی قـــلبم زنــــگ

عاشــــق بی خرد نا هـــنــجار * نه بَل آن فاسق بی عصمت و ننگ

حــــرمت مـــادری از یاد بــــبرد * مســـت از بـــاده و دیــوانه ز بنگ،

رفـــت و مــادر را افکند به خاک * سیـــنه بــدرید و دل آورد به چــنگ

قصد سر منزل معـــشوقه نمود * دل مـادر به کَفـَــــش چون نارنـــگ

از قضــــا خورد دم در به زمـــین * و انـــدکی رنــــجه شــد او را آرنگ

آن دل گرم که جان داشت هنوز * اوفـــــتاد از کــــف آن بی فـــرهنگ

از زمین چو باز برخاســـت،نـمود * پــــی برداشــــــتن دل، آهـــنـــگ

دیـــــد کز آن دل آغشته به خون * آید آهســــته بــــرون این آهنگ:آه دست پسرم یافت خراش! * وای پـای پسرم خورد به سنگ!

متن فوق توسط: شیما صادقی نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
جمعه 87 تیر 28 ساعت 12:23 صبحمادر سر چشمه گیتی...

غنچه ای در سبزه زار زیبای طبیعت شکفت و کلمه ی مادر ، در پهنه گلبرگان سرخ آن او که همچون خون مادر است ، بیرون جهید و خود را در آسمان بیکران آبی  سوار بر بال پرنده محبت دید.

آری! به راستی مادر کیست که گیسوانش هم چون گیسوان فرشته طلایی است؟ مادر کیست که زمزمه محبتش لالایی اوست؟

مادر آنست که گهواره چوبین فرزندش را از لابلای صخره ها و از میان آبشارها و صدها گل زیبای یاسمن بیرون می کشد و با دستان مهرآمیزش آن را تکان می دهد...

مادر آنست که اشکش همچون شبنم بر قلب گلبرگ ، گل عشق است، صدایش هم چون مرغ غزل خوان در طبیعت است و بوسه اش همچون نور خورشید بر سبزه زار است و استواریش همچون کوهی بر دل خاک...

روزت را ارج می نهم و بوسه میزنم بر جای پایت.


متن فوق توسط: شیما صادقی نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
<      1   2   3   4   5   >>   >

درباره خودم
عشق
شیما صادقی
لوگوی من
عشق
اشتراک در خبرنامه