جمعه 87 تیر 28 ساعت 12:27 صبحقلب مادر
داد معشوقه به عاشـق پیغام * که کــند مــــادر تو با مــن جــنگ
هر کـجا ببیـــندم از دور کـــند * چــهره پرچــیـن و جـبین پر آژنــگ
با نـــگاه غضــب آلـــوده زنــــد * بـــر دل نازک مــن تــــیر خـــدنگ
از در خــــانه مـــرا طــرد کـــند * همچو سـنگ از دهــن قلماسنگ
مادر سـنگ دلـت تا زنده است * شهد در کام من و توست شرنگ
نشــوم یک دل و یک رنگ تو را * تا نســـازی دل او از خـــــون رنـگ
گر تو خواهی به وصالم برسی * باید این سـاعت بی خوف و درنگ
روی و سینه ی تنـــگش بدری * دل بـرون آری از آن سینه ی تــنگ
گرم و خونین به منـش باز آری * تا بـــــرد ز آیــنـه ی قـــلبم زنــــگ
عاشــــق بی خرد نا هـــنــجار * نه بَل آن فاسق بی عصمت و ننگ
حــــرمت مـــادری از یاد بــــبرد * مســـت از بـــاده و دیــوانه ز بنگ،
رفـــت و مــادر را افکند به خاک * سیـــنه بــدرید و دل آورد به چــنگ
قصد سر منزل معـــشوقه نمود * دل مـادر به کَفـَــــش چون نارنـــگ
از قضــــا خورد دم در به زمـــین * و انـــدکی رنــــجه شــد او را آرنگ
آن دل گرم که جان داشت هنوز * اوفـــــتاد از کــــف آن بی فـــرهنگ
از زمین چو باز برخاســـت،نـمود * پــــی برداشــــــتن دل، آهـــنـــگ
دیـــــد کز آن دل آغشته به خون * آید آهســــته بــــرون این آهنگ:آه دست پسرم یافت خراش! * وای پـای پسرم خورد به سنگ!
متن فوق توسط: شیما صادقی نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)