پرسیدم : هنگام غروب ، خورشید چرا زرد رنگ است؟
گفت: از بیم جدایی.
خورشید،با همه ی درخشندگی در پایان هر روز، ناپدید میشود و جای خود را به تاریکی میدهد. ولی آفتاب عشق، جاودانه در آسمان دل میدرخشد و جان میبخشد و این روزی است که شبی به دنبال ندارد.
پرسیدم : عشق چیست؟
گفت : آتشی است .
گفتم: مگر آن را دیده ای؟
گفت: نه در آن سوخته ام.
عشق را با تمام وجود فریاد بزن تا به جهانیان ثابت کنی که تمام مسیرها به سمت مشترک مورد نظر اشغال نمی باشد.
به کوه گفتم: عشق چیست؟
لرزید.
به ابر گفتم: عشق چیست؟
بارید.
به باد گفتم: عشق چیست؟
وزید.
به پروانه گفتم: عشق چیست؟
نالید.
به گل گفتم: عشق چیست؟
پر پر شد.
به انسان گفتم: عشق چیست؟
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: دیوانگیست!!!!